نمی دانم بچه دارید یا نه؟ ولی تا حالا فکر کردید که چطور می خواهید تربیتش کنید؟ چطور به او آموزش دهید؟ تجربه تربیت فرزند شما چیست؟
قبل ترها، قبل از اینکه بابا شوم، گاهی در این مورد فکر می کردم و همیشه به این نتیجه میرسیدم که کودکی خودم را فراموش نکنم.
همین تجربه باعث شد تا مواظب باشم که بزرگ نشوم! به نظرم بچه ها بیشتر از هر چیزی نیاز دارند پدر و مادرها همراه با او کودکی کنند.
هنوز هم عاشق دیدن کارتون های جدید هستم، حتی گاهی بیشتر از کودکانی که در اطرافم هستند، پیگیر برنامه ها می شوم.
به لطف خدا تا بحال برای زنده نگه داشتن کودکی در خودم موفق بوده ام.
سعی می کنم اجازه بدهم پسرم که حالا یک سال و نیم دارد، چیزهای جدید را خودش تجربه کند، حتی گاهی مواردی کمی خطرناک را
مثلا اجازه می دهم خودش غذایش رو بخورد، کمتر پیش می آید که لقمه را در دهانش بگذارم.
حتی گاهی لقمه ای را که برایش آماده کرده ام روی سفره و کمی دورتر می گذارم تا خودش بردارد.
یا اجازه می دهم خودش با لیوان آب بخورد، با قاشق با غذایش بازی کند.
بچه در این سن نیاز به آب و غذا ندارد! نیاز به تجربه کردن، کنجکاوی کردن دارد!
گاهی می توانم اشتیاق پسرم برای تجربه کردن چیزهای جدید، به وضوح از چشمانش ببینم.
بعضی وقت ها نیز با وجود اینکه حواسم به او هست، به روی خودم نمیاورم تا به لیوان چای دست بزند، یا اطراف بخاری بازی کند و ..
چرا از اینکه بچه ها این کارها تجربه کنند می ترسیم و به ایشان اجازه کنجکاوی نمی دهیم؟
وقتی فکر می کنم، به این جواب ها میرسم:
- اگه خودش غذا بخوره، لباساش و فرش ها رو کثیف می کنه
- همین جا بشینه، خودم بهش غذا بدم که لااقل فقط همین جا رو تمیز کنم
- اگه لیوان رو بدم دستش، کل خونه رو خیس می کنه
- این غذا یا شربت چسبناکه، بریزه روی فرش دیگه نمیره!
- به لیوان، قوری، کتری یا بخاری دست بزنه، می سوزه!
و مواردی از این دست …
به نظر شما این جواب ها خودخواهی نیست؟ به نظر من که هست!
- بچه در سن رشد است، لباس ها خیلی زود، در یک چشم بهم زدن برایش کوچک می شوند، ارزشش را دارند که بخاطرش لذت تجربه کردن را از کودمان بگیریم؟
- دیر یا زود، بالاخره فرش ها کهنه می شوند، یا از مد در میآیند و باید فرش جدیدی تهیه کرد
- اصلا فرش و موکت ها خیس و کثیف شوند، بالاخره دوستان عزیز در قالیشویی هم باید امرار معاش کنند یا نه؟
- و اما دست زدن کودک به اجسام داغ و سوختن! اولا که در این موارد همیشه خودم کنار پسرم هستم و اگر شرایط مهیا باشد، به نحوی که خطر زیادی متوجه اش نباشد اجازه می دهم کنجکاوی (بخوانید فضولی) اش را ادامه دهد.
سوزش های جزئی مثل خوردن دست به کتری یا بخاری، یا ریختن مقدار کمی چای و امثالهم که جای زخمش بعدی از یکی دو روز خود به خود خوب می شود، باعث می شود تا پسرم معنی کلماتی مثل داغ و جیز را بهتر درک کند.
خاطرتان هست گفتم کودکی مان را فراموش نکنیم؟ اگر بیشتر فکر کنیم، بعید می دانم حتی یک نفر را هم بتوان پیدا کرد که در کودکی تجربه ی مشابهی نداشته باشد
بالاخره همه مان حداقل یکبار در کودکی به وسایل داغ دست زده ایم! خوب نتیجه چه شد؟ الان مشکلی داریم؟ خیر، در صحت و سلامت به زندگی مان ادامه می دهیم.
تا شخصی خودش گرمای آتش را احساس نکند، درکی از آتش نخواهد داشت، تا معنای ارتفاع و سقوط را ندانید، درکی از خطرات آن نخواهید داشت.
افتادن از دو سه پله بهتر است یا افتادن از بالای پشت بام؟ اگر فرزند من امروز با افتادن از دو سه پله درسش را یاد بگیرد، بهتر نیست؟
همه این موارد را گفتم، ولی این را هم باید بگویم که بچه ها بیشتر از چیزی که ما فکر می کنیم، مواظب خودشان هستند.
چند وقت پیش کلیپی دیدم از پدر و مادرهای بلاد کفر که لبه ی پرتگاهی نشسته بودند و بچه های کوچک، حتی بچه های دو سه ساله، همانجا مشغول بازی بودند
هیچ پدر یا مادری دنبال فرزندش نبود که مبادا بیوفتد! همه بچه ها هم در حال بازی بودند!
این حد از کنترل کردن، مراقب بچه بودن، باعث می شود اولا بچه ترسو بار آید، ثانیا در بزرگسالی نیز مشکلات فراوانی را برایش بوجود خواهد آورد.
من تلاش می کنم اجازه بدهم، پسرم چیزهای جدید را امتحان کند، چیزهایی که ممکن است در نهایت باعث درد و گریه شوند.
اجازه می دهم زمین بخورد، تا دوباره بلند شدن را یاد بگیرد، اجازه می دهم چیزهای جدید را تا حد امکان بدون دخالت من و تنها خودش امتحان کند.
حتی اجازه می دهم بعضی از کارها را به اشتباه انجام دهد، چون او در حال یادگیری است.
وقتی بزرگتر شود، در مواجهه با چیزهای جدید راحتتر تصمیم گیری می کند. وقتی بزرگتر شود، خودش تجربه کرده است، تجربه هایی که همیشه در پس ذهنش می مانند، نه نصیحت هایی که هیچ چیزی از معنی آنها نمی داند!
نتیجه تمام این آزادی در همین سن فعلی اش که یک سال و نیم است را می توانم ببینم.
که وقتی می خواهد به کتری یا قوری دست بزند، با دستگیره اینکار را می کند.
بعد از یکی دو بار اولی که چای خورد و کمی برایش داغ بود،حالا با وجود اینکه هنوز نمی تواند صحبت کند، با ایما و اشاره قبل از دست زدن به لیوان یا از من می پرسد که لیوان را بردارم، یا خیلی با احتیاط خودش این کار را انجام میدهد.
وقتی به پله میرسد، خودش بیشتر از من حواسش هست، از نرده ها می گیرد و پله ها را یکی یکی بالا و پایین می رود ( البته پله های فرش شده، پسرم هم تا الان شاید فقط یکبار از پله افتاده، اما برام جالب بود که این بچه از همون اولین باری که پله رو دید، خودش حواسش بود، انگار که مثل من و شما می تونست ارتفاع رو درک کنه و از خطرات افتادن آگاهی داشت. به نظرم این از غریزه ی ما برای بقا میاد، حتی یه نوزاد هم می دونه چطور از خودش محافظت کنه ولی متاسفانه ما پدر و مادر ها اینو قبول نداریم و همین باعث میشه بچه مون رو از خیلی از تجربه ها محروم کنیم )
در نهایت اجازه بدهیم تا حد ممکن کودمان خودش تجربه کند. چه عیبی دارد اگر گاهی اشتباه کند؟ منِ پدر تا همیشه با فرزندم نیستم، شاید همین امروز دار فانی را وداع گفتم، آیا بعد از من زندگی برای پسرم تمام می شود؟
خیر، او همچنان به زندگی اش ادامه می دهد.
همان خدایی که این فرزند و این نعمت را به من داده است، خودش هم از او مراقبت می کند، درست مثل من و شما که اگر لطف پروردگار نبود، نمی توانستیم تا به این سن زنده بمانیم.
چندین بار شده است که در موقعیت هایی بوده ام که مرگ را در یک قدمی خودم احساس کرده ام، اما خطر از بیخ گوشم رد شده است.
خطر از بیخ گوش همه مان رد شده است، اگر کمی بیشتر فکر کنیم، بدون استثناء همهمان خاطراتی را به یاد می آوریم خطر از بیخ گوشمان رد شده است.
با این تفاسیر تلاش می کنم سختگیری بی مورد نسبت به فرزندم نداشته باشم و اجازه بدهم خودش هم تجربه کند.