دیروز توی یک تقاطع می خواستم به چپ بپیچم، ماشین دیگه ای از روبرو میومد.
برای یکی دو ثانیه درگیر تعارف شدیم و در نهایت من ایستادم تا ماشین روبرویی بره.
وقتی داشت رد میشد، راننده که اقای جوانی بود با سیبیل های چنگیزی، نگاهم کرد و و به نشانه ی تشکر، لبخندی زد.
چقدر حالم خوب شد و از اینکه بهش راه دادم که عبور کنه، احساس رضایت بیشتری کردم.
همش با یدونه لبخند 🙂
بیشتر بهم لبخند بزنیم.