بعضی وقتا این سوال رو ازم می پرسن و من هر بار با اشتیاق توضیح میدم که این رشته رو با تمام وجود داشتم و دارم.
همین الانم اگر شرایط مالی اجازه بده، یکی از دو گرایش نرم افزار یا هوش مصنوعی در مقطع ارشد ادامه میدم.
بعضی وقتا این سوال رو ازم می پرسن و من هر بار با اشتیاق توضیح میدم که این رشته رو با تمام وجود داشتم و دارم.
همین الانم اگر شرایط مالی اجازه بده، یکی از دو گرایش نرم افزار یا هوش مصنوعی در مقطع ارشد ادامه میدم.
دارم کاراش رو انجام میدم که به امید خدا به زودی ۶۰ – ۷۰ مدل لباس زنانه جدید به رگال کو اضافه کنم.
الان از موتور سواری برگشتم. توی تابستون حال میده.
تو ذهنم هست که خودم امتحانش کنم، ولی هیچ وقت به موتور اعتماد نداشتم.
همیشه وقتی به این موضوع فکر می کنم غمی وجودم را فرا می گیرد.
طی سال های اخیر با رشد سرسام آور تکنولوژی و فناوری ها، این مسئله هم با رشد سریعتری همراه شده.
شاید فقط توی ۲۰ الی ۳۰ سال این اتفاق افتاد. توی روستای خودمون که نگاه می کنم، می بینم تقریبا از هم و سن و سال های خودم شروع شد.
حرف زدن به زبان فارسی و دور شدن از زبان محلی. حالا تمام دوستان و اطرافیانم که پدر و مادر شدن، با بچه هاشون بیشتر فارسی صحبت می کنن.
متاسفانه اوضاع این بچه ها از ما هم بدتر هست و معادل کلمات بیشتری رو در زبان محلی مون نمی دونن.
ترس اینو دارم که تا یکی دو نسل بعد کلا زبان و گویش محلی مون از یاد بره و دیگه کسی نباشه که با این زبان صحبت کنه.
متاسفانه این امر مختص روستا و زبان ما نیست، بلکه در سراسر کشور داره همین اتفاق میوفته.
گاهی فکر می کنم چی بنویسم، بلافاصله بعدش یادم میاد دلیل اینجا بودن، فقط نوشتنه.
به خودم میگم هر چی که دوست داری بنویس.
همونطور که افراد توی شبکه های اجتماعی سخت نمی گیرن و هر چیزی که تو اون لحظه بخوان منتشر می کنند، منم سعی می کنم، از چیزایی که دوست دارم بنویسم.
دیروز توی یک تقاطع می خواستم به چپ بپیچم، ماشین دیگه ای از روبرو میومد.
برای یکی دو ثانیه درگیر تعارف شدیم و در نهایت من ایستادم تا ماشین روبرویی بره.
وقتی داشت رد میشد، راننده که اقای جوانی بود با سیبیل های چنگیزی، نگاهم کرد و و به نشانه ی تشکر، لبخندی زد.
چقدر حالم خوب شد و از اینکه بهش راه دادم که عبور کنه، احساس رضایت بیشتری کردم.
همش با یدونه لبخند 🙂
بیشتر بهم لبخند بزنیم.
تقریبا یک هفته است که گلوم گرفته و درد میکنه. چیزی شبیه سرما خوردگی
تا وقتی سالم هستم، بهش توجه زیادی ندارم، اما وقتی نیست تازه می فهمم چه نعمتی بزرگیه.
همش به خودم یادآوری می کنم که ساده از کنار نعمت سلامتی نگذرم.
بابتش سپاسگزار خدا باشم و یه بخشی از این سپاسگزاری می تونه مراقبت کردن از سلامتی باشه.
به هر حال خدایا شکرت.
تقریبا هر روز می تونم بنویسم حتی با وجود اینکه ایده ای برای نوشتن ندارم.
اما تنها چیزی که مانعم میشه، تنبلی کردن برای باز کردن سایت و شروع نوشتن هست.
اینم به مرور درست میشه. اینجا عجله ای در کار نیست.
امروز داشتم با یه روحانی صحبت می کردم، بحث رسید به سندیت احادیث و روایات.
حرف جالبی زد که ازش بی اطلاع بودم. گفت برای من که مبلّغ هستم و منبر میرم، سندیت روایت اهمیت ندارد. حتی روایت هایی که سند محکم ندارند رو هم میگم.
هر روایت و حدیثی که از معصومی می شنوید، وحی منزل و کلام خدا نبینید. یکم با عقل تون در موردش فکر کنید. اگر براتون مهمه دنبال سندش برید.
متاسفانه اکثر روایت ها و احادیثی که ما فراوان شنیدیم، سند درست و حسابی ندارن.
اما ما بدون فکر و تحقیق قبولش می کنیم. حتی گاهی بیشتر از قرآن که کلام خداست قبولش می کنیم.
اینو بهم گفت
راست هم می گفت، من اصلا به کم قانع نیستم!